جدول جو
جدول جو

معنی دلی خان - جستجوی لغت در جدول جو

دلی خان
(دَ)
خان اقیانوس گیر، یا خان جهان گیر. (از سازمان اداری حکومت صفوی چ دبیرسیاقی حاشیۀ ص 40)
لغت نامه دهخدا
دلی خان
خان جهانگیر
تصویری از دلی خان
تصویر دلی خان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل خون
تصویر دل خون
خونین دل، دل افگار، آزرده دل، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
کالسکۀ بزرگ سرپوشیده با چهار چرخ، برای حمل و نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می کردند و به وسیلۀ دو اسب یا بیشتر کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
شهر کوچکی است در نواحی اصفهان، آنرا دلیکان نیز خوانند. (از معجم البلدان). دلیجان از توابع جرباذقان (گلبادگان) است و در اول شهر وسط بوده است، طولش از جزایر خالدات ’فه م’ و عرض از خط استوا ’لج یه’، و این زمان خراب است و بیست پاره دیه توابع دارد و در محصولات نزدیک به جرباذقان است. (از نزهه القلوب مستوفی ج 3 ص 51 و 68). قصبۀ مرکزی بخش دلیجان تابع شهرستان محلات. واقع در 36 هزارگزی خاور محلات سر راه شوسۀ تهران به اصفهان با 5000 تن سکنه. آب آن از 18 رشتۀ بزرگ و کوچک قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و صیفی و میوه است. راه شوسۀ قم به اصفهان از وسط این آبادی عبور می کند و راه محلات به خمین از این آبادی منشعب می شود. بنای مسجد آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. در 71هزارگزی شمال باختری باجگیران. سرراه مالرو عمومی باجگیران. کوهستانی و سردسیر. دارای 117 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم و جوراب بافی و راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قسمی کالسکۀ بزرگ که مسافر بردی. قسمی از گاری که با اسب برده میشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی وسیلۀ نقلیۀ عمومی برای حمل مسافر. دلیجان از اوایل قرن هجدهم میلادی در اروپا متداول گردید. دلیجانهای اولیه معمولا با چهار یا شش اسب کشیده میشد و در مسافتهای معینی اسبها را عوض می کردند. دلیجانها بین دوازده تا هجده ساعت در روز در حرکت بودند، و روزانه تقریباً بین چهل تا شصت وپنج کیلومتر راه طی می کردند. دلیجانها بین هشت تا چهارده مسافر با وسایل سفر آنها را حمل می کردند و اغلب بسته های پستی نیز با این دلیجانها فرستاده می شد. در اوایل قرن نوزدهم میلادی دلیجان متداولترین وسیلۀ حمل مسافر بود. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان. واقع در 17هزارگزی اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی امیرآباد به اصفهان، با 1726 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و راه آن ماشین رو است و دبستان و در حدود 10 دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سید علیخان، ابن احمد بن محمد بن معصوم بن نصیرالدین بن ابراهیم بن سلام الله بن مسعود بن محمد بن منصور حسنی حسینی دشتکی شیرازی مدنی، مشهور به ابن معصوم و ملقّب به صدرالدین. ادیب و نحوی و بیانی و لغوی و شاعر بود. در سال 1052 هجری قمری در مدینه متولد شد و مدتی در حیدرآباد هند سکونت کرد و در بین سال های 1117 تا 1120 هجری قمری در شیراز درگذشت. نام و نسب او در ’مصنفی علم الرجال’ چنین آمده است: سیدصدرالدین علی بن احمد بن محمدمعصوم بن نظام الدین احمد بن ابراهیم بن سلام الله بن عمادالدین مسعود بن صدرالدین محمد بن استادالبشر غیاث الدین منصور بن صدرالمحققین محمد بن غیاث الدین منصورالکبیر حسینی دشتکی، مشهور به سیدعلی خان. او راست: 1- انوارالربیع فی انواع البدیع. 2- الحدائق الندیه فی شرح الصمدیۀ عاملی، در نحو. 3- الدرجات الرفیعه. 4- سلافهالعصر فی محاسن اعیان العصر. 5- شرح الصحیفه. 6- شرح الصمدیه. 7- الطراز فی علم اللغه. و نیز او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 28) (از مصنفی علم الرجال ص 269). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: نزههالجلیس موسوی ج 1 ص 209. البدرالطالع شوکانی ج 1 ص 428. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 763. تاریخ آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان ج 3 ص 2. ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 144 و سایر صفحات، و ج 2 ص 20 و 25. روضات الجنات خوانساری ص 412. معجم المطبوعات سرکیس ص 244. فهرس الخدیویه ج 4 ص 208. الکشاف طلس ص 226. فهرس التیموریه ج 3 ص 283. المخطوطات التاریخیۀ کورکیس عواد ص 59. فهرس دارالکتب المصریه ج 2 ص 177. اعیان الشیعۀ عاملی ج 41 ص 38 و 64. فوائدالرضویۀ عباس قمی ج 1 ص 279. و نیز رجوع به الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 754 شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
خانه دیو، دیوخانه. خانه بس عظیم:
چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو خان است و هم غول راه.
نظامی.
، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’دلمن’ فرانسوی دانسته اند و آن بنای ماقبل تاریخ است که سنگ بزرگ و پهنی را بطور افقی بر روی دو سنگ دیگر چون سقفی قرار می دادند. رجوع به دلمن شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 60هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان. دارای 150 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
کدخدا و رئیس و بزرگ ده و قاضی ده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: ترکی دلی، به معنی دیوانه + چای، به معنی رود، شعبه ای است از رود حبله رود در ناحیۀ خوار تهران. (جغرافیای طبیعی کیهان)، رود کوتاهی است در شمال ایران این رود در ناحیۀ دماوند از کوههای مومج سرچشمه گرفته وارد دشت خوار می شود و همه جا مجرای آن دره های تنگ است و ظاهراً بمناسبت سرعت جریانش به این نام خوانده شده است. (ازدائره المعارف فارسی)، و یا بمناسبت تغییری که بسبب سرعت در بستر خود دهد، نام خشک رودی به مغرب قزوین که از کوههای سفید درّان سرچشمه گیرد و جلگۀ غربی قزوین را از آب بهارۀ خود مشروب سازد
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ مِ)
نوجوان فربه با حماقت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز، با 230 تن سکنه. واقع در 18 هزارگزی شرق ایذه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ کَ)
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری سکوهه، نزدیک مرز افغانستان. ناحیه ایست جلگه ای و دارای آب و هوای گرم و معتدل. سکنۀ آن 178 تن است. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصولات آن غلات و لبنیات است و اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خواجه علی جان، وی از بزرگان خراسان بود. و در سال 928 هجری قمری از جانب امیرخان، با چند تن از بزرگان دیگر نزد طهماسب میرزا رفت. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 594 شود)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام یکی از امراء محمد خوارزمشاه بخارا بوده است. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 80)
لغت نامه دهخدا
پسر گون خان پسر اغزخان پسر قراخان اولین خان مشرق است، در زمان پادشاهی خاندان سیمجور آنها بسرزمین کنونی کوچانده شدند، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 138)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دولت خان لودی. یازدهمین و آخرین از سلاطین تغلقیه هند (در سال 815 ه. ق). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ ئی یِ)
ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 45هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل واقع و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان گنبکی بخش فهرج شهرستان بم با 227 تن سکنه. واقع در 27 هزارگزی جنوب شرقی فهرج و کنار راه فرعی بم به بریگان. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما، حنا و لبنیات وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
رودی است در گیلان که موازی را از فومن جدا میکند و از مشرق فومن میگذرد. (جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 275)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه، سکنه 115 تن، محصول آن غلات، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایین است که در شهرستان نهاوند واقع است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد دارای 147 تن سکنه است، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زِ)
ابن انجب بن عثمان بن عبدالله بن عبیدالله بن عبدالرحیم بغدادی خازن شافعی، مشهور به ابن ساعی و ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوطالب. رجوع به ابن ساعی و علی (ابن انجب بن...) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلیخان
تصویر دلیخان
ترکی دریاگیر جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
((دِ))
کالسکه بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم
فرهنگ فارسی معین
مرتعی پرتاسی در حوزه ی لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
قلع کننده، سفیدگر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام رودخانه ای در لار قصران است
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان، تاب
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب می یابد، از توابع لیتکوه
فرهنگ گویش مازندرانی